غم دیده ها



آثار يك غم دیده



عزیزان غم دیده



عزیزان غم دیده



آمار ملاقات ها



غم دیده:



سایر بند و بساط





ساکت شـده ام

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام
حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،
از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .

[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 9:31 | |







مرگ مغــزی

 

آرامتــر تکــانـش دهیــد.
مـَـرگ مَغـــزی شُــده…بــایـد زودتـــر دفــن شــود…
چیـــزی بــَرای اِهـدا هـــم نــدارد…
اِحســـاسَـــم استــــ !
تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــوده
… خـــــودمــ دیـــدمــ ،
کِســـی لِهــــش کــــــرد و رَفــتـــــ...

[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 9:26 | |







خـــاک و خشــتـ

بر روی دیواری نوشتم

من همان زیبای دیروزم که زشتم

تاوم فردا همین را مینویسی به دبواری که من در خاک و خشتم


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 9:19 | |







دوست داشتن

گفتی قیدت را بزنم اما ندانستی که دوست داشتن من از اول هم بی قید و شرط بود !


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 12:7 | |







شرین و فرهاد

تکلیفم روشن شد ؛ خاموش میشوم شیرینم …
فرهاد وار اینبار باید به جای کوه ، دل بکنم !


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 12:5 | |







قانون

گاهی اوقات بی قانونی عجب بیداد می کند در عاشقی …
یکی دور می زند اما دیگری باید جریمه شود !


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 12:3 | |







اشک

دراز میکشم
خیره میشوم به سقف
اشکهایم میچکند
سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 12:1 | |







دوجده داره

شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ، دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 11:58 | |







خنده های زورکی

خنده های زورکی ام را باور نکنید
من بدون گریه میمیرم …


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 11:55 | |







زندگی

دلم دیگر به زندگی گرم نیست
مادر می‌گوید : باید کمی به خودت برسی !
اما چگونه ؟ وقتی از هر طرف میروم به تو می‌رسم ؟!


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 11:53 | |







باران

 باران که می زنـد،   هـمه چیز تازه می شود   حتّی داغِ نبودن ِتـــــــــو . . .


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 11:50 | |







دفتر مشق

کوچک که بودم کشتی هایم که غرق می شد سریع برگی از دفتر مشقم می کندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم !
حالا ولی روزهاست که کشتی هایم غرق شده و تنها در حسرت آنم که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم ؟!


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 11:46 | |







؟ نمیخوای بیاییـــــ ؟

تورو ارواح عزیزت بیا، داغوون شدم  برگرد

برگرد پیشم!


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 16:50 | |







حس زیبا

دلم تنگ می شود گاهی برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی بلند»
و پنج « انگشت » دوست داشتنی !


[+] نوشته توسط غم دیده مهرداد در 16:46 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد